سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از خنده زیاد برحذر باش که دل را می میراند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

یامهدی ادرکنی

 
 
گفتگویی درتنهایی(شنبه 86 اسفند 25 ساعت 10:9 عصر )

       " گفتگویی در تنهایی"

      (1)

مردی که اکنون آثار گذشت ایام بر چهره اش نشسته است ،تنها و بیگانه با همه کس در گوشه ای از اروپا نشسته و تلاش می کند به گذشته پر رنج خود نیندیشد.

آخرین تنش زندگی او که کنار کشیدن آرام او از مجاهدین بود تمایلی برای یادآوری و گفتگو برایش باقی نگذارده است ،اما جایگاه وی در مجاهدین باعث می شود تا از صحبتهای پراکنده او ،ناگفته های بسیاری در باره این گروه بشنویم.

با احترام به آنانی که اگر آرمانخواهی متعهدانه  و انقلابی  را از دست دادند ،اما شرافت زندگی در عزلت و تنهایی را بر ادامه خیانت ترجیح دادند.

زمینه های تأسیس سازمان

بیائید از آغاز شروع کنیم ،از هر جا که بخاطر دارید،در مورد زمینه های تشکیل مجاهدین صحبت کنیم و آنچه در این مورد لازم است.

 در این زمینه،‌ بیشتر بحثها به صورت تئوری است. مجموعاً‌ یکسری دلایل را خودمجاهدین آورده اند . یک سری دلایل نیزصاحب نظران اضافه می کنند. از جمله دلایلی که آورده اند  اینکه شرایط سیاسی و اجتماعی ایران بگونه ای بوده که با توجه به بلوک بندی شرق و غرب، خود به خود این انگیزه در کسانی که به اصطلاح ـ کله شان بوی قرمه سبزی می داد ـ‌ ایجاد می شد. در آن شرایط یک مقدار مُد بود. مُد بودن این مسئله، خیلی به تأسیس چنین گروهی کمک می کرد. اما این که گروهی با آرمانهای اسلامی و با گرایشهای اسلامی تأسیس بشود، جای بحث داشت.

بلوک شرق روی خیلی از کشورهای جهان سومی که با غرب مشکلاتی داشتند تأثیر گذاشته بود. تقریباً در همه کشورها حضور این جنبشها را به شکل ضعیف یا قوی می بینیم. در مجموعه کشورهایی که رژیمهایشان گرایش به غرب داشتند یا متحد بلوک غرب محسوب می شدند، مخالفین عمدتاً به شوروی گرایش پیدا می کردند و در این گرایش هم ـ البته بدلیل مُد روز بودن ـ یک مقدار به مبارزة مسلحانه گرایش پیدا می کردند. روی همین اصل به نظر من یکی از دلایل و محرکهای تشکیل چنین گروهی، بلوک شرق بود. دلیل دیگر، نهضت فسلطین بود که از نظر اسلامی شدن جنبشها، خیلی مؤثر بود. من فکر می کنم اینکه خط مبارزه مسلحانه در مسلمانها پیش رفت؛ الهام گرفتن از جنبش فلسطین باشد. جنبش مجاهدین خیلی الهام گرفته از «الفتح» بود.

یکی دیگر از دلایلی که از همان ابتدا مطرح بود مطالعه بر روی جنبشهای گذشته بود. در مورد جنبشهای گذشته یک سری ضعفها را برشمرده اند که حنیف نژاد و دیگران در زندان به این ضعفها رسیده بودند. یکی از ضعفهایی که ذکر کرده بودند،‌ این بود که جنبشهای گذشته، مکتبی نبوده است و چون این جنبشها اغلب جبهه ای بوده یک مقدار که پیش می رفته و موقع برداشت محصول می رسیده؛ اختلافات اجازه نمی داده که جنبش به شکوفایی برسد و نتیجه نهایی اش را بدهد.

دلیل دیگری که ذکر کرده اند این است که رژیم شاه، دست به سلاح برد. در هر مقطع در پایان کار، شاه به شیوه مسلحانه به مبارزین پاسخ می داد. به این خاطر این گرایش در مجاهدین  پیدا شد که زور را فقط با زور می شود جواب داد. این گرایش و زمینه فکری آن چیزی را که بعداً بصورت جنبش مسلحانه تئوریزه شد، فراهم کرد. نه اینکه بحث فقط زور در مقابل زور باشد. بعداً که تئوریزه شد،‌ چیز دیگری از آب درآمد و تبدیل به جنگ چریک شهری شد که مختصاتش را از جای دیگری گرفته بود و الهام گرفته از آن منابع اطلاعاتی بود که عمدتاً‌ متأثر از جنبش کوبا بودند. تئوری این گرایش را از کتابهای مائو گرفته بودند. ولی قبل تر به این رسیده بودند که یکی از دلایل شکست جنبشهای گذشته، برتری تسلیحاتی رژیم بوده است. گاهاً می بیند که گرایشی وجود دارد که  انسان به دنبال تئوریزه کردن آن می رود. اینجا هم گرایش زور در مقابل زور در ابتدا وجود داشت که بعداً بدنبال تئوریزه کردن آن رفتند.

یکی دیگر از دلایلی که برای تأسیس سازمان عنوان کرده اند این است که تا به حال مبارزات،‌ حرفه ای نبوده است. یعنی عناصر مبارزه، عناصر حرفه ای نبوده اند. سازمان این هدف را داشت و بدنبال این رفت که مبارزه را اساساً حرفه ای کند. حرفه ای به آن معنا که فرد مبارز، شغلش مبارزه باشد نه اینکه شغلی داشته باشد و درکنارش مبارزه هم بکند. اگر مبارز در این تشکیلات به دنبال شغلی می رود، آن شغل در خدمت مبارزه است نه مبارزه در کنار شغل.

اینها مجموعه دلایلی است که سازمان برای تأسیس تشکیلات آورده و من فکر می کنم دلیل اولی که ذکر کردم، عمده باشد. یعنی بیشتر مُد بودن کارِ مبارزة مسلحانه و کار متشکل به این شکل،‌ موجب این جهت گیری بود. دلایل دیگر هم بیشتر نتیجه محصولاتی است که بلوک شرق در سطح جهانی و جنبش فلسطین در سطح خاورمیانه به کشورها و جوانها داده بود.

سؤال اینجاست اگر گرایش شرقی است چرا این وسط مائوئیسم در سازمان اینقدر جا افتاد ؟

عناصر اولیه سازمان، آدمهای مسلمانی بودند و یک مقدار از اینکه بطور مستقیم سراغ نویسندگان شرق بروند، پرهیز داشته اند. بدلیل این حساسیتی که به نویسندگان شوروی داشته اند؛ وقتی به سراغ مطالعه رفتند،‌ به مرور به چپِ چینی گرایش پیدا کردند. در ابتدا هم بجای اینکه به سراغ اصول و روش پنهانکاری و شیوه مسلحانه بروند، در موازات یا پیش از آن، به سراغ منابع چینی رفتند. لذا وقتی وارد مبارزه شده و این اندیشه ها، واردشان شد؛ تأثیرات خودش را گذاشت و بعداً‌ انحرافات ایجاد شد. حنیف نژاد و بدیع زادگان و بقیه اعضای اولیه مؤسسین، به غیر از نیک بین ـ که می گفتند  چپ بوده ـ بقیه همه مسلمان بودند.

البته نیک بین  اول مسلمان بوده و علم مبارزه را هم اول او مطرح کرده است.در همان زمان هم بین اینها تقسیم بندی شده بود که هر کس، چه زاویه ای را مطالعه کند. یک نفر بیشتر در جنبه های مذهبی کار می کرد و یک نفر در رابطه با شکل و نوع مبارزه. خود این مسئله باعث می شدکه ذهن فرد در یک زاویه خاصی شکل بگیرد. این تقسیم بندی بعداً در گروههای مطالعاتی هم درست شد. نیک بین بیشتر مطالعات اقتصادی داشت.

این گروههای مطالعاتی بعد از جداشدن نیک بین، رسمیت پیدا کرد. اما قبل از جداشدن نیک بین هم چون تعدادشان خیلی کم بود، باز این تقسیم بندی کاری شده بود که چه کسی چه چیزی را مطالعه کند. ناچار او چه کتابهایی را باید بیشتر مطالعه می کرد ؟ چون سروکارش با کتابهای چپی بود،‌ در نتیجه ذهنش بیشتر در همان قالب شکل گرفت. ممکن است چیزهای دیگر هم روی او اثر گذاشته باشد‌، ولی چون خودش ظاهراً آدم مذهبی بوده و این کتابها را هم خوانده بود،‌ تا حدی به پوچی رسید و یک بی تفاوتی بر او حاکم شد که گرایشش را در چند ماه بعد،‌ نشان داد که چطور آدمی است. ولی حنیف نژاد همة مطالعاتش در زمینة‌ مذهبی بود در همین جبهه هم جلو رفته و کارهایی را انجام داد.

 ظهور جریان چریکی در ایران، غیر از حزب ملل و جاما ـ که حرکت مسلحانه را پذیرفته بودند اما مثل چریکهای فدایی و مجاهدین، سیستماتیک نبودند ـ‌ درست همزمان است با ماجرای تشکیل سازمان انقلابی حزب توده. من از نظر منابع مطالعاتی تاحدودی متصل به آن می دانم. این گروهها درست زمانی تشکیل می شوند که گرایش به چین،‌ در کنفدراسیون پیدا می شود و این گرایش حتی در مطبوعات و نشریات ایران هم،‌ انعکاس پیدا می کند. مثلاً زردهای سرخ در همین زمان،‌ ترجمه شده است. کتابهایی هم که حق شناس از آنجا می فرستد، بیشتر کتابهایی است که توسط آنها وارد چرخه مبارزات شده است. نظیر کتابهای لئوشائوچی و مائو. اینها نمی توانند با هم بی ارتباط باشند.

من یادم است که در سال 42 کنفدراسیون از رژیم شاه و وضعیت اجتماع یک تحلیلی داشت که در آن گفته بودند که مبارزه مسالمت آمیز دیگر جواب ندارد و سیستم یکسره پلیسی و سرکوبگرانه شده است و بعدها حنیف نژاد عین همان تحلیل را داد و بعنوان 15 خرداد نقطه عطف ارائه نمود.

 اصلاً‌ این طور به نظر می رسد که بعد از یک نوع اتحاد و همزیستی مسالمت آمیز بین شوروی و آمریکا، در تمام دنیا چپی که محافظه کار بود،‌ روسی شد. چپی که افراطی بود مائویی شد. شما در هیچ حزب کمونیستی در هیچ جای دنیا نمی بینید که انشعاب بوجود نیامده باشد. در همة دنیا انشعاب بوجود آمد. تأثیرات عمدة این تحول در آمریکای لاتین بیشتر بود. بعضی جاها اصلاً ضد انقلاب روی کار آمد و بعضی جاها هم این دو حزب در مقابل هم ایستادند و کار خودشان را انجام دادند. در ایران حزب توده به خاطر محافظه کاری که داشت، گفت باید همین راه را برویم. اما چپی که جدید و افراطی بود و غالباً هم آدمها و نیروهایش جوان بودند، همه از گذشته خودشان انشعاب کرده و بیرون آمدند. این افراد بیشتر به چینی ها و آمریکای لاتینی ها گرایش داشتند.

اما‌ سه چهار ویژگی مشترک را در اینها می بینیم. عناصر اولیة  هیچ کدامشان غیر مسلمان نبوده اند.  یک سری ویژگیهای مشترک دارند. اول اینکه همه شان دانشجو هستند و بچه هایی هستند که بالاخره از تیپهای روشنفکرند و وابستگی به بازار ندارند.‌ اکثراً هم به قشرهای ضعیف جامعه وابسته اند.

 یکی دیگر از ویژگیها این است که همه شان جوانند. مؤسسین و عناصر بعدی  غالباً‌ جوان هستند. البته الان یواش یواش دارند پیر می شوند. ولی مجموعه شان را که نگاه می کنی؛ یک ویژگی بارزشان همین جوان بودن است. جوان هم شور و حال دیگری دارد. چسبیده به زمین نیست. می تواند تهاجم کرده و تحرک داشته باشد. این ویژگی خیلی کمک می کند به اینکه  به سراغ کار مسلحانه برود. این در تأسیس سازمان خیلی مؤثر بود. یکی دیگر از مشخصه ها که من دیده ام ‌ بحث خود شخص حنیف نژاد است. شما اگر حنیف نژاد را نگاه کنید می بینید یک ویژگی مهم داشت و آن نفوذ شخصیتی و کلامی اش بود.  این ویژگی حینف نژاد ـ که در شخصیت رجوی هم هست ـ هم در تأسیس سازمان و هم در هدایت سازمان، نقش داشته است. 

جدا شدن نیک بین خیلی نمی توانسته تأثیر بگذارد. کما اینکه  وقتی که نیک بین مشکل پیدا می کند، اوست که می بُرد و جدا می شود.  هر جا و در هر مرحله ای حنیف است که دارد سازمان را جلو می برد. یک فرد است. چرا ؟ سازمان تا ضربه 50 دچار هیچ مشکلی نمی شود، چون یک کاریزما بالای سرش هست. زمانی که این از بالای سر تشکیلات برداشته می شود، تشکیلات دچار انشعابات صد چندانی می شود که بعداً دیدید،همزمان با جریان شهرام ،خیلی از بچه های مذهبی هم از سازمان جدا شدند که خیلی هاشان در زندان با خودمان بودند و بعضی الان در ایران کاره ای هستند. واقع امر این است که آن سازمان، یک بار نابود شده است. آن چیزی که در زندان ادامه پیدا کرده دقیقاً یک فرقه ای است که رجوی بالای سرش آمد. این هم به این خاطر که رجوی شخصیتی مثل شخصیت حنیف نژاد داشت.

بهمن بازرگان می گفت رجوی قبل از زندان، فرد مطیع و فرمان پذیری بود. ولی در زندان، بعد از پس زدن بهمن از ماجراها و ماندن رجوی بعنوان تنهافرد مرکزیت؛ میدان برایش باز می شود و البته استعدادهای شخصی او هم دخیل بوده است.‌ همین استعدادها را حنیف هم داشت و شاید بعضی جاها در حنیف قویتر بود.

‌ رجوی در درگیریهای بیشتری بوده و در جریان تجربیات و مباحثات و مسایل مختلفی قرار داشته است. حجم تفکر و حجم آدمهایی که دور حنیف نژاد بودند، این قدر نبود. خیلی کم بود. در نتیجه او اصلاً‌ فرصت آزمون را پیدا نکرد. ضمن اینکه  در همان ویژگیهایش خیلی آدم تشکیلاتی فوق العاده ای نبود.

‌ جالب اینجاست که رجوی هم تشکیلاتی نیست.‌ شما به نسبت ابریشمچی نگاه کنید. ابریشمچی آدمی است بسیار تشکیلاتی و آچار فرانسه است ولی مسعود این ویژگیها را ندارد.

‌ بعضی ها می گفتند در برخی جلسات که سئوال و مسئله و ابهامی پیش می آمد،‌ حنیف نژاد یک جمله می گفت و از جلسه بیرون می رفت و مسئله اعضا حل می شده است. در واقع مسایل فکری را با اتوریتة روحی حل می کرد. همین اشاره دارد به اینکه بعضی وقتها مسایل فلسفی و ما بعدالطبیعی پیش می آمد و او در می رفت و می گفت الان وقتش نیست.روشی که این مشکلات را هم به جا گذاشت.

این روش حنیف نژاد ‌یک مقدار هم متأثر از این بود که خیلی پاسخ جدی برای این مسایل نداشت.کلا سطح سواد و دانش افراد در حدی نبود که بتوانند چیزی بگویند و مشکل را حل کنند. می گفتند “برایمان اولویت ندارد.”

 ظاهراً هم اولویت نداشته، اصلاً‌ وقتی صحبت این شد که چه چیزی اول تدوین بشود. روی تحلیلی که کرده بودند ـ که مبارزات گذشته ایدئولوژیک نبوده ـ‌ گفتند اول باید ایدئولوژی تدوین شود. بعد وقتی دنبال تدوین ایدئولوژی رفتند،‌ جمع زیادی از نیروها گفتند ما از مطالعه کردن و دور هم نشستن و جلسه چیدن خسته شده و باید به فکر مبارزه باشیم. گرایش بعضی آدمها به بی تفاوتی و نق زدنهایشان سبب شد که موضوع تدوین ایدئولوژی به کناری گذاشته شود و تدوین استراتژی در اولویت قرار گیرد. سال 48 و 49 تقریباً‌ به این گذشت که استراتژی تدوین شود. نشست تبریز یا نشستهایی که در تهران بود، سبب تدوین استراتژی شد.

البته قبل از اینکه عبدی کنار برود این مسئله بوجود نیامده بود. کنار رفتن عبدی و نق زدن آنها در سال 46 شروع شد. بعضی علت ضربه را هم همین می دانند. این مسئله سبب شد که سازمان بگوید باید سریعتر استراتژی مان را روشن کنیم.

شاید منظورشان از اینکه مبارزه مسلحانه از ضرورتها بیرون آمد همین بود؟

می دانید اصلاً مبارزه مسلحانه در دهة 40 تعمیق پیدا نکرد بلکه یک جریان سکتاریستی بود و اصلاً‌ زمانی که مشی مسلحانه شکست خورد،‌ نطفة انقلاب در میان مردم منعقد شد.

‌ در هر جامعه ای به دنبال ستاره گشتن و به دنبال قهرمان گشتن خیلی جالب است. در جامعة‌ ما در یک برهه و دوره ای،‌ افرادی که از رژیم ناراضی بودند و برای رژیم مشروعیتی قایل نبودند؛ دوست داشتند که به شکلی یک بلایی بر سر رژیم بیاید. سازمانها که فعال شدند، چون رژیم را بزرگ هم می دیدند، فکر می کردند اگر یک نفر شاه را بکشد،‌ خیلی خوب می شود. علت فعال شدن سازمانهای چریکی هم یک مقدار این بود که سازمانها دوست داشتند این کار توسط آنها انجام شود. این به آن معنی نیست که مردم به این مسئله گرایش فوق العاده پیدا کرده باشند. به معنی این نبود که اگر در خیابان یک نفر چریک پیدا شود، مردم از او حمایت می کنند و پول و جا به او بدهند. این طور نبود.

 از پلیس بیشتر حمایت می کردند تا ازچریکها !

اما سازمان که خیلی اصرار دارد بگوید انقلاب را مشی مسلحانه آنها پیروز کرد و اصلاً مدعی رهبری انقلاب هستند؟

بچه هایی که در زندان بودند خوب می دانند که هیچکس انتظار شورش پراکنده را هم نداشت چه برسد به انقلاب ،به قول خودمان دو دسته بودند که می گفتند رژیم شاه حالا حالاها ماندنی است ،یکی ساواکی ها و یکی هم مجاهدین وچریکها در زندان!

 در مورد کسانی که در زمان شاه دردرگیریها کشته یا اعدام شده اند  چیزی حدود 5 درصد فارغ التحصیل دانشگاه نبوده یا لیسانسشان را نگرفته اند. بقیه یا دانشجو بوده اند یا فارغ التحصیل دانشگاه. تک و توک پیدا می شود که کارگر یا بازاری کشته شده باشند. خود همین 95 درصد چه حجمی از قشر خودشان را تشکیل می دهند. فکر می کنم این تعداد چیزی حدود 2 درصد از کل دانشجویان آن زمان است. یعنی در حدود 2 درصد از قشر روشنفکر تحصیل کرده داخل مبارزه بوده اند. این نشان می دهد که به هیچ وجه مبارزة مسلحانه تعمیق پیدا نکرده بوده است.  دهه 30 را نگاه کنید. اصلاً‌ شعار «مرگ بر شاه» وجود ندارد. «مرگ بر مصدق» وجود دارد اما «مرگ بر شاه» وجود ندارد. براندازی رژیم شاهنشاهی مطرح نیست.  موقعی انقلاب پیروز می شود که شکست الگوی مجاهدین ،‌ رخ می دهد. از نظر من به یک علت واضح جامعه شناسانه که عبارت از گسترش طبقه متوسط شهری و گرایش این طبقه به اندیشه های محافظه کارانه بود.

آنچه بیشتر در فراموش شدن و بن بست خط سازمان مهم بود مسئله مذهبی بودن مردم و تغییر ایدئولوژی سازمان  بود که با عنوان انشعاب از آن یاد می شود.

گزارشاتی که هر روزه از نهادها و انجمن دانش آموزی می آمد از این جدایی بین سازمان با توده ها خبر می داد.

یادم است در گزارشی نوشته بودند درهمان ابتدای سال 58 ، "در دبیرستان به علت تبلیغ آرم سازمان با مشکل مواجه شدیم. بر سر ما ریختند ما را زنند که “این داس چیه.” ما هر چه قسم خوردیم که ما مسلمانیم،‌ کسی گوش نمی کرد. توی دانشگاه هم با سایرین دعوا می کردیم که اینها مسلمانند.

بعد از ضربه 54  ذهنیتی در جامعة‌ مبارز مذهبی ایجاد شده بود که اصلاً سازمان مجاهدین مذهبی را از مارکسیستها تکفیک نمی کردند و خیلی هم در پراکندن یک سری باورها در جامعه نقش داشتند. شما می بینید سازمان بعد از انقلاب برای معرفی خودش «امام اعظم، خمینی اکبر» را خرج می کند.

 آن چیزی که آنها می گفتند «مشی ما مسلحانه است و حملة‌ مسلحانه می کنیم»، عامل جذب هوادار نبود. عامل چیز دیگری بود. من معتقدم در مقطع انقلاب هم اگر بعضی از روحانیونی که سوابقی از آنها در جامعه بود ـ مثل آقای لاهوتی و گلزاده غفوری و شیخ علی تهرانی ـ و یک سری عناصر سابقه دار و معتبر مثل طاهراحمد زاده از سازمان حمایت نمی کردند، دوباره مطرح نمی شد.

‌اگر در اول انقلاب سازمان را حتی با سوابق زندانش معرفی می کردند، سازمان در همان اول انقلاب، مرده بود. جوانها هم خبر و اطلاعات کافی نداشتند. زمانی هم که جوان به یک سمتی برود اگر اطلاعات را بعد از پیدا شدن گرایش به دستش بدهند،‌ دیگر فایده ندارد. دیگر فایده نداشت حتی اگر به او می گفتند “رجوی کافر است” می گفت “خوب کافر است، چی میخوای



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 722  بازدید


» اشتراک در خبرنامه «